تا مرگِ سالِ مرگ چیزی نمانده است. در حکومت ریاکاری رازها هم از فرط عبادت سر به مهر می‌شوند. اینگار که در زندان باشی و ندانی سپیده‌دم چند نفر را از سلول‌های کناری اعدام کرده‌اند؟ و یا به قول خودشان ندانی چه کسی قطره‌ی چشم‌ برزخی را در چشمان تو خواهد چکاند؟ به راستی چه کسی ماشه را چکاند؟ از همان آبانی که حق تیر به جمجمه دادند تا حادثه‌ی مِنا که در کرمان حق پخش دادند تا هواپیمای اوکراین که در آسمان حق خروج دائم دادند تا انتخاباتی زیر سایه‌ی کرونا که اذن خلول در سوراخ صندوق رای دادند تا منار جنبانی که از سر و دل ما در همین ماه ماهی، برج حوت، برای ملک الموت ساختند، هنوز هیچ کس نمی‌داند تمام خانه‌های ایران را چه کسی خانه تکانی کرده‌ است؟ که این همه، دست و پای مردم می‌لرزد. آری هزار تیر از غیب روانه کردند تا یکی کارگر شود، اما ما گاوهای پیشانی سپید هر چه فرار کردیم داخل خال سیاه بودیم. برای آن که یادمان نرود این دردها را از کجا می‌کشیم می‌گویند کرونا را آیت‌الله صدا بزنید، نشانه‌ای برای وجود خدا. بشری که دنیا را روی یک انگشتش می‌چرخاند، حالا در برابر کرونا اندازه‌ی یک انگشت زدن هم سواد ندارد، فقط بلد است که بگوید ده انگشتتان را بشورید. اما چگونه می‌شود که ناتوانی بشر به توانایی خدا تعبیر می‌شود؟ گویا باز خدای گلف باز تمام تلاشش را کرده است که ما را هم‌چون توپی داخل یک گودال اندازد و هر چه ما بیشتر می‌کَنیم، بیشتر پایین‌تر می‌رویم و بیشتر جان می‌کَنیم. و هیچ کس نمی‌گوید این چگونه خداوند مهربان و بخشنده‌ایست که با بیماری بدون درمان، با ویروس ناپیدا، با مبارزه از پشت سر، با بردن فرزند و همسر، قدرتش را نشان می‌دهد؟ به راستی با این همه تنگی نفس، آن نفسی که فرو رفتنش ممد حیات بود و برآمدنش مفرح ذات، کجا رفت؟ چگونه خداوندِ نزدیکتر از رگ گردنیست که سمعکش را در حلقوم گردن‌های کلفت و  شعبان‌های بی‌مخ جا گذاشته است؟ آری این آتش به اختیارها که یک روز سورشان را جلوی سفارت خانه‌ها می‌گیرند و یک روز جلوی شفاعت خانه‌ها، خدا را همانند خدایانشان جبار و بی بند و بار بر تخت قدرت می‌خواهند. یک راز آلوده که همانند ثروت با علم سر سازگاری نداشته باشد. یک روز رییس‌جمهور آمریکا غلطی نمی‌تواند بکند و یک روز رییس‌جمهور ایران. آن‌ها با دیدن درب بسته خودشان را همانند دختر آبی به آتش نمی‌کشند، بلکه مملکت را از آن خودشان می‌دانند، آن را به آتش می‌کشند. هم چنان که اناالحق گفتن‌های عرفان را با من درست می‌گویم‌های فقه و انقلاب‌های مشروطه و پنجاه و هفت را با عمامه، سر به نیست کردند. و برای مردمی که طاقت فکر کردن و درد کشیدن ندارند فرقی نمی‌کند ظهور ترامپ باشد یا ظهور امام زمان، پارتی شبانه باشد یا دعای ندبه‌ی صبح جمعه، چهارشنبه‌سوری باشد یا آتش به اختیاری، مسافرت نوروز باشد یا پیاده‌روی اربعین، می‌خواهند یک نفر به جای ایشان همه‌ی مشکلات را حل و حالشان را خوب کند. و هر چه قدر هم راز‌ آلوده‌تر باشد، امیدشان بیشتر می‌شود. و روشنفکران ما که ندانستند رسالتشان آگاهی دادن است، برای رسیدن به قدرت هم از غرب، هم از شرق و هم از تِ نه شرقی نه غربی، از هر سه ترسیدند. آن‌ها که نمی‌توانستند با توده‌ی مردم ارتباط برقرار کنند، برای سرنگونی استبداد در هر دو انقلاب از افیون توده‌ها کمک خواستند‌ تا بار کج به منزل برسد. حالا آن دیوار کج تا ثریا رسیده است و ما همه نوک آنیم. بدون آن که به خدا نزدیکتر شده باشیم. بدون آن که بدانیم زندگی بدون آرمان و ایمان مال حیوان است. ما یادمان رفته است ایستاده مردن بهتر از زندگی با ذلت است، برای ما تنها ایستادن به وقت نماز میت، باقی مانده است. ما تمام زندگی خود را راز آلوده می‌خواهیم بدون آن که در طول زندگی دنبال راز عقب‌ماندگی خود باشیم.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها