یک هفته در حصر، زل زده به دیوارها، بی‌خبر از مردمی که فرصت شعارنویسی هم نداشته‌اند. اینترنت خاموش به تلافی اتومبیل‌ها‌ی خاموش. ایرانیان آتش‌پرست، حکومت نظامیست، با خود، خودتان را بیرون نیاورید، با چشم‌هایتان فیلم‌برداری نکنید، ای نور دیده! خاموش، هر آن چه دیدی، خاموش. ایران شبیه گربه است، به هوش باش و دنبال لانه‌ی موش.  قبله‌ی عالم، تصاویر را همه‌ حرف پندارند، برف پندارند. آدم برفی‌ها را زیر آفتاب گرفته‌اند و از مردم عکس با نقاب، قاب گرفته‌اند. چاکران و سینه چاکان می‌گویند همین که ارباب از درس خارج به داخل صحنه آمدند آفتاب آمد دلیل آفتاب. هفتاد و هشت توانستند، هشتاد و هشت توانستند، نود و هشت هم می‌توانند. ما درختان شلاق خورده از حزب باد، از پنجاه و هشت به گروگانگیری عادت داریم، ما از قبل از شصت و هشت به تغییر قانون اساسی عادت داریم. فرمان آمده است این چهار فصل برگ‌ریزان، این تقویم‌های اشک‌ریزان را جمع کنید، ما تمام سال یک فصل بیشتر نداریم، فصل الخطاب. راست می‌گویند زمان امام هم زمام امور این گونه و مجلس در راس امور بوده است، منتها منظور از مجلس همان مجلس دور همی سران قوا و پابوسی فرمانده‌ی کل قوا بوده است. خاطرمان که هست در دهه‌ی شصت رییس جمهور وقت با تمام خاطرخواهی‌اش حق نداشت نخست‌وزیر دلخواهش را انتخاب کند، حالا ما می‌خواهیم با این همه راه بندان در خیابان، نوبت حنابندانمان با حکومت بشود؟ چه قدر این کف دست خیابان بگوید مو ندارد؟ می‌بینی این همان حرف‌هاییست که می‌خواهند روی بام سر من و تو مثل برف بنشیند. اپوزوسیون خارج‌نشین هم روغن ریخته را نذر امازاده‌ی شاهزاده و یا مریم مقدس می‌کنند. می‌گویند مردم به خاطر ما بیرون آمده‌اند، پس از طرف ما بانک، پمپ بنزین، اتوبوس و مترو آتش بزنید، ما خواهیم آمد و فوتش می‌کنیم. راستی اگر توانستید یک دور افتخار هم به افتخار ما بزنید. این وسط عده‌ای شهادت می‌دهند که اصلا آتش بیار معرکه همان آتش به اختیارهای پدر هستند، مردم طفل صغیر، بچه که دست به آتش نمی‌زند. حکومت شش دانگ آتش ‌سوزی‌ها را به نام مردم می‌‌زند و مردم به نام حکومت. بوی سینما رکس آبادان هم بیاید حکومت تنها مردم را به قناعت در مصرف بنزین و قانع شدن بابت دلایل گرانی بنزین فرمان می‌دهد. عده‌ای از مردم اموال عمومی را پرچم امریکا می‌پندارند، فیلم‌های قبل از انقلاب، دهه‌ی فجر زیاد دیده‌اند.  هر جا را ورق بزنید دارد مثل دل ما می‌سوزد. گویا تمام ایران پلاسکو شده است و از دست ما باز هیچ کاری ساخته نیست. دولت امریکا به خاطر ما ایران را تحریم کرده است و دولت ایران به خاطر ما بنزین را گران کرده است، می‌گویند در دعوا حلوا تقسیم نمی‌کنند اما گویا این دعواییست که از قضا در آن حلوای مردم ایران را تقسیم می‌کنند. رییس‌جمهور با چشم مسلح تهدید می‌کند و از اتومبیلی سخن می‌گوید که در اختیار مردم گذاشته شده‌، حتما اشتباهی رخ داده است این مردم ایران بوده‌اند که برای رفتن به پاستور اتومبیلی در اختیار رییس‌جمهور قرار داده‌اند. آری دروبین‌ها را حتما رصد کنید، ببینید چگونه به یاد پنجاه و هفت گل‌ها را بر سر لوله‌های تفنگ قرار دادید، گل‌هایی که یک تیغ هم برای دفاع از خود نداشتند، گل‌هایی که بیمارستان‌ها در آب نمی‌گذاشتند و می‌گفتند بوی آشوب می‌دهند، گل‌هایی که از بیمارستان می‌بردند تا بنزینشان دهند، تا اعتراضشان را پاسخ دهند، گل‌هایی که باید سوت و کور به خاک سپرده می‌شدند و آن گاه که قانون شمایید پزشکی قانونی هم شمایید. اینترنت قطع است، گویا یک نفر پایش را روی سیم گذاشته است و الکترون‌های آزاد را هم گروگان گرفته است. عجیب است که در این فضای صفر و یک، صفر و یک‌های دیجیتال هم خودی محسوب نمی‌شوند. می‌گویند در خانه اگر کس است یک حرف دگر بس است. یا از ایران می‌روید و به زندگی طبیعی دچار می‌شوید یا از دنیا می‌روید و به مرگ طبیعی دچار می‌شوید. برگردید خانه‌هایتان تا شما را مثل تاریخ جعل نکرده‌ایم، از امروز تا آخر سال، هر روز را نُه دی اعلام می‌کنیم. نیازی هم به مشارکت شما برای انتخابات مجلس نیست، ما دور زدن تحریم‌ها را خوب فرا گرفته‌ایم. تصورش سخت است یک نفر از اون بالا، از اون برج‌ها، از اون بیت‌ها، از اون برج میلادها و ایران مال‌‌ها لحظه‌ای نداشتن مردم پایین شهر را احساس کرده باشد؟ می‌گویند بروید خانه‌هایتان، اما هیچ کس نمی‌پرسد آیا با این تورم خانه‌ای برای برگشتن وجود دارد؟ بیچاره کارتن خوابی که آذر نیامده، خانه‌اش سوخته است، او بهتر از هر کسی معنی آذر را می‌فهمد. حتی بهتر از مایی که یاد گرفته بودیم آزادی دیر یا زود دارد اما سوخت و سوز ندارد. سوختیم و آزادی نیامد. ابراهیم تیر خورده وسط خیابان دارد جوشن کبیر می‌خواند: سبحانک یا اله الا انت الغوث الغوث خلصنا من النار یا رب و هاجر دنبال یک سواری تا او را به بیمارستان برساند. سواری می‌آید و او را خلاص می‌کند، انگشت به دهان می‌مانی این بسیجی چه مستجاب الدعوه‌ای بود! مردمی که تا قبل از آن مثل همیشه فریب ظاهر را می‌خوردند و چه بسا آن بسیجی را می‌زدند، حالا داشتند گیج می‌زدند، یک بسیجی طرف آن‌ها را گرفته بود و این همان امیدی بود که از هشتاد و هشت تا نود و هشت به دندان گرفته‌ بودیم، امید به همدردی مشترک. امیدی که حتی امیدکُشی دولت تدبیر و امید هم نتوانسته بود از ما بگیرد. سواری برمی‌گردد، ابراهیم را باید با خود ببرد، او را باید به جای شهدای حکومت جا و جار بزند. او را باید با سوخت فراوان تا آزادی برساند.


مشخصات

آخرین جستجو ها